هانیه دختر نازمامان و بابا

ماههای آخرو...تولد دخترم💕

1397/4/12 22:15
نویسنده : مامان راضیه
169 بازدید
اشتراک گذاری

سلام هانیه جونم دیگه رفتم به ماههای آخر بارداریم و تقریبا همه چی رو منو بابا آماده کردیم چقدر تو این ماها باهات حرف زدم درد و دل کردم دلم برای تکون خوردنات تنگ میشه بااینکه دوران حاملگی سختی رو داشتم ولی زود تموم شد.

یادمه ۱۳ آبان ۱۳۹۰ روز جمعه من و بابا هادی همه وسیله های مربوط به تو رو برداشتیم و رفتیم خونه مامانی و از اونجا با مامانی زینب رفتیم بیمارستان ولیعصر خاله زهرا چون دکترم گفته بود شب قبل زایمان بیمارستان باش بابا رفت خونه من و مامانی موندیم بیمارستان اون شب یادمه اصلا خوابم نمیبرد چون هم استرس داشتم و هم دیگه فردا میخوای بیای بغل من باشی.

توی دوران حاملگیم خیلی خوابت رو میدیم به همین خاطر خیلی دوست داشتم زودتر فردا بیاد و ببینمت😍

بعد کلی حرف با مامانی سعی کردم بخوابم تا فردا موقع عمل سرحال باشم.اون شب🌒 بالاخره صبح شد ساعت هفت ونیم صبح لباسهای عمل رو پوشیده بودم باباهادی هم اومده بود رفتم اتاق عمل خاله زهرا هم اونجا بود چون خاله اونجا بود یکم استرسم کم شده بود با توکل به خدا همه چی رو به دستش سپردم تا انشالله سالم بیای پیش ما.

من بیهوش شدم ووقتی بهوش اومدم که همه رفته بودن چون ساعت ملاقات تموم شده بود و منو مامانی بودیم سریع سرمو اوردم سمتت تا دیدمت خیلی آروم شدم احساس کردم خودم رو توی صورتت دیدم مامانی گفت خیالت راحت بچه سالمه♥️♥️♥️

خدایا شکرت بابت همه چیزی که بین منو توست💕

این اولین عکس تو بیمارستان ازت گرفتنه وای که چقدر خوشگل و ماهی برای منو بابا😘😘😘

پسندها (3)

نظرات (0)